به نام خدای مهربون!
عید توفیقی شد برای ما، حدود یه هفتهای شهدای هویزه با ما زندگی کردن...
همه چیز هماهنگه
از اون جایی که هرکس خودش باید میرفت اهواز و من هم باید از کرمانشاه راه میافتادم، خدا خدا میکردم بغل دستیم آدم بدی نباشه. از همون اول معلوم بود همه چیز هماهنگ شده. یه جوون ناکام امام صادقی کنارم نشست که نتونسته بود از سوراخهای گزینش رد بشه و کلی حرف زدیم از دانشگاه و آقا و جلیلی و...
مرا نصیب همین بس...
سر راه کرمانشاه از بیستون رد شدیم. یاد شعر امیر عباسی افتادم:
" نظارهی رخ شیرین، به خسروان دادند
مرا نصیب همین بس که کوهکن باشم"
به به، به به...
100 درصد تضمینی
من رو تک و تنها گذاشته بودن توی غرفه روش تحلیل سیاسی! مذاکرات برای انتقالی گرفتن هم بیفایده بود!
به ملت میگفتم: من اینجا میخوام به شما آموزش بدم حزب اللهیها چطور میتونن امامشون رو شهید کنن! 100 درصد تضمینی! کاری نداره؛ کافیه تحلیل سیاسی نداشته باشن! همون کاری که خوارج با امام علی(ع) کردن.
مدیر مدیره!
یه بنده خدایی با چند تا از بازوبندهاش اومد توی غرفه نشست. رفقا گفتن طرف مدیرعامل بانک بوقه، حرفتو بزن! من هم شروع کردم مفصل توضیح دادن و عملکرد فرهنگی و اقتصادی و سیاسی دولت رو با حرفای آقا نقد کردن. طرف هم سر تکون میداد. بعد رفته بود غرفهی نقد توافقنامهی ژنو، اونجا هم ترتیب دولت رو داده بودن! خلاصه اگه پسفردا این بابا استعفا داد، بدونید از کجا آب خورده!
دموکراسی تو روز روشن!
طرف روز روشنا اومده بود جلوی غرفه، میگفت باید قانون اساسی رو عوض کنیم که دیگه مردم نتونن رای بِدَن! انقلاب داره فلان میشه... اعتراض داشت به انتخاب روحانی! میگفت: من طرفدار تروریست نیستم، اما باید بعضی از مسئولین رو ترور کنیم! اصن یه وضعی...
حالا این بنده خدا از نوع افراطیش بود، اما بین خودمون بمونه، ملت اونجا از دولت شاکی بودن اساسی!
("بنر" نه، "بَرنوشت"!)
بعضی شبا گوش میدادی انگار صدای بارون میومد، دقت میکردی میدیدی پشه های کوره هستن که دارن به بَرنوشتهای غرفه برخورد میکنن!
جذب حداکثری یعنی این!
شنیده بودیم شهدا نمیذاشتن حرف امام زمین بمونه، نمیدونستیم حرف آقا رو هم مبنی بر افزایش جمعیت نمیذارن زمین بمونه! یه شب دست یکی از خادما رو گرفتم بردم سرقبر شهید ع.ح (هرکی حاجت داشت بگه اسم کاملشو بگم، مخاطب زیر18 سال داریم)، فرداش یه دختر بچه 5-6 ساله اومد کنار ما خادما که داشتیم فرش پهن میکردیم. گفتم: اسمت چیه؟ گفت: محیا(شایدم مهیا!) پرسید: اسم تو چیه؟ گفتم: محمدرضا. بعد که رفیتم سر پست اصلی، رفته بود از بقیهی خادما سراغ من رو گرفته بود. حتی رفته بود اقامتگاه خادما گفته بود من دوست فلانیام!
بعد با پدرش اومده بود جلوی غرفه. اهوازی بودن. میخواست شماره تلفن خونهی ما رو بگیره! بعله! بعد اومد تو غرفه نشست. گفت من میدونم اسم خدا چیه! مهربون! خدای مهربون!
گفتم: توی شهرتون رودخونه دارید؟
گفت: نه
-: چرا، کارون!
-: مگه تو شهر ما اومدی؟
-: آره، چند سال پیش!
-: پس چرا من ندیدمت؟
ول کن که نبود، میخواست تا شب بمونه! بالاخره فرستادیمش رفت؛ محیا، مهیا.
گفتم با یکی دیگه از خادما رفتیم سر مزارش، فکر کنم خط رو خط شده بود!
اللهم ارزقنا...
بعضی موقعا نگاه میکردی، گروه گروه برادران و خواهران تُرشیده و نتُرشیده و نیمترش سرقبر شهید ع.ح میرفتن! البته غرفهی ما که نزدیک قبر ایشون بود، بالاخره حق جوار داریم گردن اون شهید! ایشالا حاجت ما رو هم بده. بگو آمین
توپِ توپ
یه بنده خدایی اومده بود جلوی غرفه، دانشجو بود؛با عینک کائوچویی و سبیل دسته دار. گفتم: "قبول داری ما باید اسلام رو پیاده کنیم؟" یه کم فکر کرد و الکی یه سری تکون داد. معلوم بود که قبول نکرده.
گفتم: "میخوای دنیات توپ باشه آخرتت توپ باشه؟ میخوای دنیات تامین باشه آخرتت هم تامین باشه؟"
گفت: "آره خب".
گفتم: "اسلام رو پیاده کنیم یعنی همین!"
چ
بعضیا بودن موتور آدم رو میاوردن پایین اساسی! ولی برای تنظیم باد خوب بود. مثلا طرف اومد پرسید تحلیل سیاسی اصن یعنی چی؟ حوادث "کریمه" رو برام تحلیل کن. اصن بگو سیاست یعنی چی؟ گفتم نمیدونم! بعد خودش گفت تحلیل سیاسی از 5-6 تا "چ" تشکیل شده:
چی شد؟
چگونه شد؟
چرا شد؟
حالا چی میشه؟
چکار باید بکنیم؟
بعدش که طرف رفت،داشتم دنبال کاردک میگشتم!
یا صاحب الجداول الکبیره!
...
تنازع بقا/ تنازع خلا
بچهها با هم مسابقه میدادن برای کارای نظافتی! باید شیلنگ و تی رو به زور از دستشون در میاوردی! تنازع بقا بود! البته بعضی موقعها "تنازع خلا" میشد! برای تمیز کردن خلا باید میجنگیدی! حسی که موقع بیرون اومدن از سرویس بهداشتی داشتی، سلطان محمد دوم بعد فتح قسطنطنیه نداشت! اینجوری باید به رقبای شکست خورده نگاه میکردی! بعله!
قبیلهگرایی
یکی از مواردی که عمداً تاکید میکردم که توی تحلیل سیاسی نباید باشه، "رفتارهای قبیلهگرایانه" بود. چون ممکنه ماها گرفتارش باشیم. اینطور مثال میزدم: "من از دولت آقای الف خوشم میاد، یه اشتباهی که میکنه هیچی نمیگم؛ اما همون اشتباه رو آقای ب توی دولتش انجام میده، چون از دولتش خوشم نمیاد، توی بوق و کرنا میکنم! این یعنی رفتار قبیله ای!" پناه بر خدا.
من در حال آشپزی!
نینجاها در هویزه!
دستنوشتهی زائرین توی دفتر یادبود: